My World, My Rules

نظرات تخصصی و تحلیل وقایع، نوشته های مربوط به حوزه های تخصصی و علایق شخصی من!

نظرات تخصصی و تحلیل وقایع، نوشته های مربوط به حوزه های تخصصی و علایق شخصی من!

My World, My Rules

Political Science Master degree
International Law Ph.D. student
National Security Researcher
Intelligence Analyst
IRGC

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۴ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

چند وقت پیش اردوغان رئیس جمهور منافق و (ظاهرا مادام العمر) جمهوری ترکیه، در نطقی شهر تبریز، مرکز استان آذربایجان شرقی ایران را بخشی از جغرافیای معنوی ترکیه خوانده است. غافل از اینکه تنها ارتباط عثمانی و بعد ها ترکیه، تنها حمله ایست اشغالگرانه که در زمان سلسله صفوی به این شهر داشته اند.

جغرافیای معنوی هم بر خلاف ظاهرش نه عبارتی فرهنگی یا معنوی، که یک اصطلاح کاملا سیاسی است که اولین بار در سال 2017 مطرح شد و از جمله طرح های جانبی ناتو بوده و محتوای آن این است که ترکیه به عنوان میراث دار امپراتوری عثمانی، ام القرای کشورهایی شود کهریشه گوک ترک دارند و در زبان هایشان برخی واژگان و عبارات مشابه وجود دارد را ملتی واحد دانسته و برای هماهنگی های سیاسی و امنیتی صادره از ناتو به صورت دوره ای در کشور های عضو این جغرافیای معنوی ! جلساتی برگزار میشود.

نکته ای در این بین جالب است، اینجاست که محور این اتحاد آمریکایی الاصل ضد ایران-روسیه زبان است. به همین بهانه نگاهی می اندازیم به زبان رسمی کشور ترکیه ام القرای کشور های ترک زبان.

زبان و رسم الخط ترکیه تا پیش از تاسیس جمهوری در 1923، در دوران عثمانی ترکی تکمیل شده با عربی و فارسی بوده و رسم الخط آن هم عربی. به گونه ای که انتشارات مجلس ملی ترکیه در سال 1924 که صورت مذاکرات نمایندگان را منتشر میکرد، به راحتی توسط ایرانیان آذری زبان قابل مطالعه است. چون خط آن کاملا شبیه به زبان فارسی است و زبان آن هم آمیزه ای از لغات معدود ترکی میان دریایی از کلمات فارسی و عربی است.

از همان سالهای ابتدایی مصطفی کمال طرح تغییر خط را در دستور کار قرار داد و هیئتی را مامور به تدوین دستور زبان جدید کرد که حاصل آن بعد از 7 سال رسم الخط لاتین و زبان آن ترکی تکمیل شده با فرانسوی، انگلیسی و فرانسویست. در این رسم الخط جدید حروف(خ) حذف و بجای آن از ا(چ) و (ق) و (گ) حذف و بجای آن (کی) قرار گرفت و حرف (ج) به عنوان تلفظ حرف (سی) لاتین تعیین شد. دم دستی ترین مثال این موارد نامهایی است که امروزه در ترکیه مرسوم است.

هاکان=خاقان (hakan)

جنک=جنگ(cenk)

هانده=خنده (hande)و غیره

البته این توضیحات فنی را بهتر است زبان شناسان بپرسید. لیکن ذیلا به چند ترکیب و کلمه از این زبان بلیغ! و شیوا! یاد خواهیم کرد.

 

Emlak ofisi =(املاک اوفیسی)مشاور املاک: املاک عربی ترکیب شده با آفیس انگلیسی :)

Harita=(هاریتا)نقشه: برگرفته از واژه عربی خریطه

Kirtasiyeci=(کیرتاسیه جی)نوشت افزار: ترکیب قرطاس عربی به معنی کاغذ و پسوند جی به معنی کاغذ چی.

Kagit=(کائیت)کاغذ: از کاغذ عربی در عبارت بالا استفاده شده ولی تصمیم گرفته اند خود کاغذ را از زبان فارسی استحاله کنند.

Araba=(آرابا)خودرو: برگرفته از کلمه ارابه فارسی.

Sufur=(شوفور)راننده: برگرفته از عبارت شوفر فرانسوی.

Silah=(سیلاح)سلاح-اسلحه: کامل پیداست که از عبارت سلاح برگردانده شده است.

Arsa=(آرسا)زمین-زمین کشاورزی: برگرفته از کلمه عرصه عربی.

Haber=(هابر)خبر: از کلمه عربی خبر.

Muhabir=(موهابیر)خبرنگار: برگرفته از کلمه مخابر عربی به معنی خبردهنده.

Buyuk millet meclisi=(بویوک میلت مجلیسی)عنوان رسمی پارلمان ترکیه:بیوک آذری به معنی بزرگ-ملت عربی-مجلس عربی

هچنین لازم به ذکر است که همانند نمونه فوق برای حکومت و دولت هم دقیقا معادل های عربی آن را به رسم الخط لاتین نوشته اند.

 

و هزاران کلمه دیگر که از حوصله بحث و سواد من خارج است و صرفا این موارد دم دستی اشاره کردم تا اردوغان منافق به جای جستجوی جغرافیای معنوی خارج از مرز هایش، به فکر زبان و خط معنوی و اصیلش داخل مرز هایش باشد.

والسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از مدت های مدید دوباره به طور اتفاقی فیلم (دیدن این فیلم جرم است) را دیدم. بار سوم بود که این فیلم را تماشا میکردم. و باید بگویم حال بسیار بدی پیدا کردم.

فیلم مذکور یک فیلم کاملا محتوا محور است که سعی کرده مطالب و پیام های سیاسی خود را با مدیوم سینمای رئالیستی با مخاطب به اشتراک بگذارد و ضعف در توان پرداخت بصری باعث شده تا پیام های سیاسی نه به صورت رهیافت مخاطب که به صورت دیالوگ های تیپ های ماجرا به مخاطب عرضه شود. ولی نه من منتقد سینمایی هستم که این مسائل برایم مهم باشد و نه خود فیلم این ادعا را دارد. کارگردان و تهیه کننده این رسالت را برای خود برگزیده بودند که در آن بازه تاریخی حرف دل میلیون ها نفر را به این صورت بزنند و زدند.

درد من از همان پیام های سیاسی فیلم است... فیلمی که در زمان دولت دوازدهم(دور دوم ریاست جمهوری حسن روحانی) ساخته شده و انتقادی سیاسی-عقیدتی-ساختاری بود به ضعف های دولت سراپا ضعف روحانی.

آری من این فیلم را سه بار دیدم. بار اول همان موقعی بود که منتشر شده بود. فیلم توقیف بود و نسخه ای که تیم سازنده فیلم برای جشنواره فیلم فجر فرستاده بود در اینترنت منتشر شده بود و من هم همان نسخه را دیدم. این فیلم هم مثل سه فیلم مطرح دیگر در آن سال به دلیل انتقاد از حماقت* های دولت دوازدهم توقیف شده بودند، توقیف شده بود. حس و حال آن سالها و محتوای فیلم و وقوف به توقیف بودن فیلم، خشمی در من برانگیخت که تا روزها روح  و روانم را آزرد. خشم از دست میانبر هایی که ساختار را دور میزنند و امثال حسن روحانی را به نا حق بر مسند ریاست بر جمهوری مینشانند که آراء خود را نه برای آینده کشورشان که برای اطفاء حریق هیجانات خود مینویسند و نه به حب علی (ع) که از بغض معاویه به صندوق میریزند و معاویه صفتان زمام امور شیعه خانه امام زمان (عج) را به دست میگیرند و دست افلیجشان نای همراهی با مغز های کوچک و غرب زده شان ندارد و حتی از رفع و رجوع امورات خود عاجزند، چه رسد تلاش برای اعتلای کشور! و اینان که سر ذلت را مقابل بیگانگان خم میکنند، خود بر سر مصلحان و منتقدان هم میهن خود میکوبند و آن رند ظریفی که لبخند بر لب و دست به سینه در مقابل اجانب غربی کرنش میکرد، در مجالس و محافل داخلی عکسی ندارد جز به اخم و خشم.

 

دومین بار این فیلم را در معیت دوستی عزیز دیدم در زمانی که سیدی بزرگوار آمده بود تا درد های ملت را التیام بخشد...و هربار دست التیام بخشش زخمی از ملت را مینواخت، تیری از غیض و کینه و نفرت از جانب همان مغز های کوچک غرب زده روح و روان و شخصیت وی را نشانه میرفت و چه زخم هایی که این سید برداشت و خم به ابرو نیاورد و اجازه نداد هم وطنش جز لبخند از او ببیند و اخم و اقتدارش را برای بیگانگان نگاه داشت ولی باز هم گرمای روح بزرگش همان بیگانگان را که با سمت با صلابت شخصیت وی طرف بودند را نیز گرم میکرد. آن روز ها هرگز فکر نمیکردم که دو سال بعد برای این سید بزرگوار سوگوار خواهم بود. در این دوران بود که باز هم مرتکب جرم تماشای این فیلم شدم و در کنار حسرتی عمیق از هشت سال که به خاطر آن طیف سیاسی معلوم الحال از 88 میلیون نفر تباه و تلف شد، بارقه هایی از امید داشتم که دیگر آن دوران ذلت بار و رخوت ساز به سر آمده!!!

 

و اما سومین بار که امروز است و حسی که بعد از دیدن این فیلم به من دست داد ترس بود... ترس از این که ملت ایران نمی آموزند. از خطا عبرت نمیگیرند و دست به سوراخی میبرند که سه بار از آن سوراخ گزیده شده اند. حافظه تاریخی ندارند و سواد رسانه ای که سهل است، بصیرت درک ساده ترین معادلات را در هنگام هیجان زدگی ندارند. و رسانه های غرب زده چه خوب یاد گرفته اند که دم انتخابات این جماعت را به هیجان آورده و عقل و فکر و بصیرتش را بگیرند و بعد از خوابیدن هیجانات هم هیچ مسئولیتی در قبال زخمی که بر پیکره ملت و سطور تاریخ زده اند قبول نکنند. البته از این رسانه ها که با پول و ایدئولوژی یک جریان سیاسی شکل گرفته اند تعجبی نیست که در راستای منافع هم حزبی های خود به قیمت خون دل یک ملت قلم بزنند. تعجب از ملتی است که در بزنگاه های تاریخی از خود بصیرتی نشان میدهد که جهان را متحیر میکند ولی در هنگامه کارزار انتخابات و هیجان مباحثات و مشاجرات و اینوری و اونوری و چپ و راست و سیاه و سفید به کلی عقل از کف میدهند و چشم در فراموشخانه میبندند و سوار موج های ساختگی پاپت مستر ها به صندوق های رای میرسند و نه با منطق که با حب و بغض های واهی و بیم و امید های ساختگی به جریانی رای میدهند که سه سال پیش خود از دست ایشان دست ندامت بر سر میکوفتند و اکنون که کم کم عقل را به جای سابق باز گردانده و چشم از عاریت فراموشخانه باز پس گرفته اند و نرخ دلار را در حال پرش برای زدن رکورد صد هزار تومان میبینند و باور نمیکنند، و چون عمیقا باور دارند که خود کرده را تدبیر نیست، توان دم زدن و نالیدن و غرولند هم ندارند، مغموم و مفلوک به این فکر افتاده اند که حداقل ارزش دارایی های خود را با تبدیل به طلا حفظ کنند. که یا سنت الهی است یا کائنات با ایشان سر لج گذاشته، که قیمت جهانی طلا هم بعد از حمله ور شدن ایشان برای خرید طلا مدام یک قدم بالا و دو قدم پایین میرود و چه نغمه غم انگیزی که از لرزاندن دل این افراد کوک میکند.

 

گذشته از لفاظی و لفافه گویی، امیدوارم کسانی که به مسعود پزشکیان رای دادند حجتی شرعی پیش خود و خدای خود داشته باشند. چرا که در روز محشر، به اندازه حق خودم از آنهایی که به دلایل قومیتی و باندی و مناسبات پنهان به این شخص رای داده و زمام امور را به دست عروسک گردانهایی که او را سر دست میگرداندند دادند نخواهم گذشت. از خون سید مقاومت، شهید کبیر، سید حسن نصرالله که در اثر تعلل و خوش باوری های کرونیک و حماقت ذاتی آن رند ظریفی که عروسک گردان صحنه است، ریخته شد، نخواهم گذشت. از تمام کسانی که بی حجت شرعی و صرفا از سر قوم پرستی و باند بازی باعث شدند تا تمام آنچه در فیلم (دیدن این فیلم جرم است) میدیدیم و چندشمان میشد، دوباره بر تقدیر 88 میلیون نفر مسلط شوند، نخواهم گذشت.

والسلام من اتبع الهدی.

 

*استفاده از این کلنه نه به دلیل توهین که صرفا با توجه به معنای لغوی کلمه بکار برده شده و به معنی حمق و سفاهت و بی تدبیری در امور مهمه  و ناتوانی در اداره امورات خویش تن میباشد.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیرالمومنین و ائمة المعصومین

 

شباهت عجیبی وجود دارد بین معروفترین قاتل سریالی کل تاریخ، کسی که نامش مترادف قتل و مثله کردن و قاتل سریالی بودن است. جک قصاب یا jack the ripper  با قاتل سریالی ایرانی. سعید حنایی، و مخرج مشترکشان جاوید اقبال.
ویژگی کلیدی که این دو جانی اول را به هم ربط میدهد، شغل قربانیان ایشان است.
آری آنها از یک صنف خاص قربانیان خود را انتخاب میکردند. روسپی ها. فاحشه هایی که تن خود را میفروختند تا شکم فرزندانشان را سیر کنند، اسیر کسی میشدند که روح خود را به شیطان فروخته تا امیال افسار گسیخته خود را ارضا کند. (خارج از بحث باید به این مقوله اشاره ای کرد. این افرادی که زنان روسپی را که نماد گناه شهوت پرستی میدانستند را میکشتند تا در حقیقت آتش شهوت افسار گسیخته، شهوت قدرت و شهوت خشونت خود را اتفاء نمایند، و بدین طریق زمین را از شهوترانان جنسی پاک کنند! درصورتی که بر کسی پوشیده نیست که درصد بسیار کمی از روسپی ها صرفا بخاطر شهوت شخصی خود دست به این اقدام میزنند و در حقیقت این زنان شهوتران که اصطلاحاً nympho خوانده میشوند، هرگز به چرخه اقتصادی روسپی گری وارد نمیشدند و امیال خود را با فاسقان خود ارضا میکردند؛ و این چیزی نیست که یک انسان بالغ نتواند آن را درک کند، لذا این رده از قاتلان روسپی کش با علم به این امر که روسپی های خیابانی از فرط درماندگی گوهر حیا و عفت و فراتر از آن آب‌روی خود را میفروشند تا فقط زنده بمانند این کار را میکردند و اگر حقیقتا خواهان پاک کردن جامعه می بودند باید ابتدا کمر به کمک اقتصادی به این افراد میبستند و سپس مشتریان روسپیگری را مورد هدف قرار میدادند چرا که هیچکس نمیتواند متاعی را بفروشد که مشتری ندارد. البته این امری بس ظولانی است که سرفصل مجزایی میطلبد.)
اما اینکه چرا این دو جانی مورد بحث به سراغ این افراد میرفتند؛ دلایل مختلفی میتواند به توجیه این امر بپردازد.
به عنوان مثال جک قصاب در نامه هایی که به پلیس و مطبوعات نوشت ادعا میکرد که از زنان متنفر است چون زنان خیانتکار هستند و روسپی ها هم نماد خیانت هستند.
از طرف دیگر سعید حنایی ادعا میکرد که روسپی ها عامل فساد جامعه هستند و باید از زمین برچیده شوند تا لطف و رحمت الهی بروی بندگان جاری شود. البته هرگز به این نکته اشاره نکرد که بعد از قتل روسپی ها، آیا مشتریان ایشان که به مراتب پرتعداد تر از خود روسپی ها هستند، مانع نزول رحمت الهی میشوند یا نه؟!
خیلی توجیهات دیگر نیز میتوان پیدا کرد که این جانیان بدان اشاره نکرده اند. اما در حقیقت تنها دلیلی که این دو روانپریش قربانیان خود را از میان روسپی ها انتخاب میکردند این بود که روسپی ها بی کس و کار بودند. که اگر خانواده ای میداشتند که بعد از قتل برای احقاق حق مقتول تلاش کنند، به طریق اولی اجازه نمیدادند که مقتول در ورطه فساد و فحشا غرق شود.
و وقتی یک مقتول از این صنف مشخص به قتل میرسد و هیچکس برای پیدا شدن قاتل وی به پلیس فشار وارد نمیکند و یادش را در مطبوعات زنده نگاه نمیدارد، طبیعتا پلیس هم وقت و انرژی خود را روی پرونده هایی متمرکز میکند که هم به پلیس فشار می آورند و هم در مطبوعات  فعال هستند. این امر تا جایی پیش رفت که در قرن ۱۹ میلادی که جک قصاب روی صحنه آمد، پلیس حتی برای دو قربانی اول پرونده نیز تشکیل نداده بود و قتل ایشان را به گردن یک مشتری خشمگین انداخته بود که نمیخواست حق و حساب روسپی را پرداخت کند. و از آنجا که پلیس دلش نمیخواست مانند مدیر برنامه این روسپی ها به نظر برسد، حتی پرونده ای هم برایشان تشکیل نداد. اما داستان نظام قضایی و انتظامی ایران و البته رشد چشمگیر تکنولوژی نسبت به قرن ۱۹ باعث شد تا سعید حنایی نتواند مانند جک قصاب ناپدید شود. و سرانجام به دست عدالت سپرده شد و چقدر افسوس میخورم که فقط یک بار امکان اعدامش وجود داشت، درمقابل تعداد جانهایی که گرفته بود.
بهرحال، داستان غنا و فقر. سیری و گرسنگی. جبر جغرافیایی که در آن متولد میشویم همواره ثابت است. چرا که جاوید اقبال که متهم به تجاوز و قتل بیش از ۳۰۰ کودک است و خودش صرفا به ۱۰۵ مورد اعتراف کرده و در دادگاه به تفصیل نحوه سلاخی و مثله کردن و حل کردن بقایای اجساد در  هیدروکلرید اسید را شرح داده نیز از همین الگو تبعیت میکرده. بدین ترتیب که سه پسربچه ۱۴ تا ۱۷ ساله به مناطق فقیر نشین لاهور رفته به کودکان شیرینی میدادند و با وعده غذا و شربت و حتی یک یا دو لیوان برنج او را به ویلای جاوید اقبال میبردند و فرایند تجاوز و سلاخی و حل کردن در اسید آغاز میشد.

بخش دیگری از تله جاوید اقبال در کافه آرکید وی بود که کودکان قشر متوسط شهر لاهور در آنجا تردد داشتند و این جانی منحرف پولی نشانه دار را به زمین می‌انداخت و سپس بچه ای که آن را برمی‌داشت را به دزدی متهم کرده در پستو به وی تجاوز میکرد و سپس رهایش میکرد.
هدفم از بیان این جزئیات مشمئز کننده این نکته است که به این تصویر کلی برسیم. کودکان فقیر بعد از تعرض و آزار سلاخی میشدند و هیچکس پیگیرشان نبود و حتی شاید والدینشان هم علی رغم غمی که در گم شدن فرزندشان داشتند، از طرفی هم بخاطر کم شدن یک شکم طالب غذا از خانه حس خرسندی میکردند.
کودکان طبقه متوسط مورد تعرض قرار میگرفتند اما در نهایت زنده می ماندند و کودکان طبقه مرفه هم که در برابر این جانی منحرف مصونیت داشتند.
العاقل یکفی بالإشاره

ولی در این بین نباید پدیده فحشا را دور از نظر و فکر و حلاجی نگاه داشت. در تمام دنیای امروز که در ذهنیت عام دنیاییست کاملا غریزی، شغل روسپیگری همچنان پست ترین شغل ممکن در نگاه افراد جامعه است، حتی در جوامعی کاملا غیر مذهبی و فاسد مثل کشور های شبه جزیره اسکاندیناوی با درصد حرامزادگی ۸۶ تولد از  هر ۱۰۰ تولد.
از طرفی دیگر نیز شاهد شهوترانی لگام گسیخته برخی زنان در طبقات متوسط و مرفه جوامع کشور های مختلف هستیم که شاید تعداد همخوابه هایشان بیشتر مشتریان یک روسپی در همان شهر باشد، اما کسی متعرض او نمیشود. کسی او را نجس و عامل خشم خداوند نمیداند. هیچکس برای رضای خدا نمیخواهد او را بکشد. اما فقر، شکاف طبقاتی و مهمتر از همه مردان به ظاهر متشخصی که مشتری این خدمات هستند باعث سقوط این زنان در ورطه فحشا می‌شوند. 
همانطور که قبلاً هم در داخل پارانتز گفتم هیچکس نمی‌تواند چیزی را که مشتری ندارد بفروشد. ای کاش علاوه بر رسیدگی به وضعیت روسپی ها، با مشتریان ایشان نیز برخورد می‌شد. داستانی در سال ۲۰۰۹ در فضای اینترنتی آن زمان در اینترنت منتشر شد که اشاره به موضوع برخورد پلیس یکی از کشور های کوچک جنوب شرقی اروپا با مردان مشتری خدمات جنسی صورت گرفت که باعث کاهش بالای ۹۰ درصدی در امر روسپیگری را به دنبال داشت، اما بنده نتوانستم گزارش معتبری از رسانه ای رسمی در این باره پیدا کنم. ولی اصلا دور از ذهن نیست که این اقدام چنین نتیجه ای را به دنبال داشته باشد.
و در پایان یادمان باشد در دنیایی زندگی می‌کنیم که حقوق بشر و کرامت انسانی تنها یک شعار سیاسی است و حربه ای در دست دوول استکباری و در بطن جوامع نیز تابعی است از ضرب طبقه اجتماعی در حساب بانکی. اگر ثروتمند باشید کرامت انسانی دارید و از تمام مفاد بیانه حقوق بشر، حتی پاورقی های بیانیه، بهره مند خواهید بود ولی اگر فقیر باشید، بجای کرامت انسانی، چند روزی آیینه عبرت در رسانه ها خواهید بود و از تمام حقوق بشر، چیزی جز نادیده گرفته شدن نصیب شما نخواهد شد.


والسلام علی من اتبع الهدی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مدتیست که سعی میکنم مظالب وبلاگ قبلی را که سالهاست یار و همراه من بوده را به این وبلاگ جدید انتقال دهم اما به دلایل فنی مقدور نشد و ارسال مطالب آن به عنوان پست نیز برایم ناخوشایند بود؛ چون اکثر مطالب آن وبلاگ در تاریخ و زمان خودشان معنی داشتند و ارسال مطلبی در این وبلاگ با تاریخ جدید، اما مربوط به اتفاقی در چند ماه یا سال گذشته به نظرم بسیار غیر حرفه ای آمد. لذا لینک وبلاگ را در قسمت لینک های این وبلاگ جدید قرار میدهم تا مخاطبان در صورت تمایل بدان مراجعه کنند.

 

اما درباره تاخیر طولانی مدتم در وبلاگ! 

اولا گرفتاری های زندگی و کارهای فشرده و ثانیا فعالیت در سایر مجاری شبکه های اجتماعی. اما هیچ چیز نمیتواند جای وبلاگ را بگیرد.

برای کسانی که از بدو آشنایی شان با اینترنت اینستاگرام و توییتر(اکس) را دیده اند و دهها مثال قابل اعتنای بومی آنها را استفاده کرده اند، ممکن است وبلاگ نویسی عملی غیر قابل درک به نظر بیاید. ولی برای من و امثال من که در سال های طلایی اینترنت وارد این دنیای شگفت انگیر شدیم، وبلاگ هنوز هم همان پنجره رو به جهان است و هیچ ابزار و برنامه ای نمیتواند جای آن را بگیرد.

 

اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 بود. کامپیوتر ها ابزار هایی بودند دور از دسترس و اینترنت یک پدیده ناشناخته. و سرعت اینترنت هم در حدی بود که لود شدن صفحه اصلی گوگل تقریبا 2 دقیقه طول میکشید و باز کردن یک عکس چند دقیقه ما را مشغول میکرد. دانلود کردن یک برنامه 6 مگابایتی میتوانست یک ساعت وقتتان را بگیرد. بعد ها پیشرفت هایی صورت گرفت. مسنجر یاهو دنیا را متحول کرد و فلش هایی با 128 مگابایت حافظه به بازار آمدند و کامپوتری هایی با یک گیگابایت رم که افسونمان میکرد. و اینترنتی نوپا بود اما آزاد از الگوریتم و سانسورشیپ و متا دیتا ها و تبلیغات هدفمند و بدون اشتراک های پولی و شرکت های دیوانه مونوپل کردن همه چیز.

و به عنوان کسی که در آن جهان نفس کشیده، وبلاگ نویسی هنوز هم همان حس خوشایند را دارد. حس اشتراک بدون چشمداشت دانسته ها!!!

تعبیر حدیث مبارک "الزکات العلم نشره" و آزادی به قاعده و تلاش برای بهتر شدن و نه صرفا جلب توجه و ترحم که این روزها به معنی واقعی کلمه تبدیل به سرطان سبک زندگی نسل بشر شده.

 

والسلام